زخم

ساخت وبلاگ
ریل های قطار را دیده اید هرچند متر یکبار بینشان فاصله است؟ برای انبساط و انقباض است . ریل های رابطه تان را که میچینید بینشان فاصله بگذارید .... حساب روزهای سرد و گرم رابطه تان را بکنید آن وقت شوکه نمیشوید با هر سرد و گرم شدن ترک برنمیدارید چون قبلش فکرش را کرده اید .
زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

از ماشین پیاده میشوم نگاه میکنم به خیابان برفی یخ زده . عماد حرکت میکند نگاه میکنم به ماشینش . قدم هایم کشیده میشوند روی زمین ناچار باید بروم خانه ... باز با حسرت نگاه میکنم به خیابان سرد برفی یخ زده ی شب نفسم را از سینه میدهم بیرون بخارش پخش میشود توی هوای منجمد کننده . اتوموبیل عماد دور میشود سرما نفوذ میکند تا مغز استخوانم  من فکر میکنم کاش جای سومی بود برای رفتن  . کاش یک آتش بود . یک صندلی یک چای داغ یک جای دووووووووووووور .... اما اندوه درون من است هر جا که باشم حتی جای دور .... کاش میشد برای ساعتی خودم را جا بگذارم ..... . تا به حال تا خرخره اندوه خورده اید؟ پاهایم کشیده میشوند روی زمین ... عماد دور میشود ... مرا دور میکند از خودش من دور میشوم از او .... شانه هایم تیر میکشد ....کسی میداند پریشب من  چند تکه شدم؟ هزار بار شکستم هزاااااااااااار بار ..... تمام "من "درد میکند .... تمام "من" خسته است ..... .پ ن : جواب آزمایش رو گرفتم . خوشبختانه دیابت ندارم اما تیروئیدم کم کاره ویتامین دی م کمه و کمی بدنم عفونت داره ... فعلا دو ماه تحت نظرم تا ببینیم چی پیش میاد .... زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : من خسته است,من خسته است علیرضا روشن,شعر من خسته است, نویسنده : nelii1 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

می ایستم مقابل آینه .شال پشی سرمه ای ام را میپیچم دور گردنم دور روسری اناری م ... فکر میکنم به دیشب به حال بدم به هق هق  تنهایی ام که خفه شدند توی بالشت ...باز نگاه میکنم توی آینه من یک صبح دیگر از خواب بیدار شدم ایستادم و باز دارم برای زندگی میجنگم .... هرشب از درد فکر شکست به ناله میرسم هر صبح دوباره برای جنگیدن از جا بلند میشوم ... صبحانه میچینم برنامه مینویسم کارها را بالا و پایین میکنم .... کیفم را میگذارم روی دوشم فکر میکنم بعد از فرش فروشی پادری را عوض کنم .گزارش کارم را قبل ظهر باید ایمیل کنم . جزوه ی ماشین را بعد از ظهر تکمیل میکنم اخخخخ داروهایم را توی ریمایندر گوشی ننوشته ام . گوشی را برمیدارم قبل از رفتن زنگ میزنم به آرایشگاه برای مراسم 25 ام وقت میگیریم برای میک آپ برای شینیون .... زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : زندگی میگوید اما,زندگی میگوید اما باید زیست,زندگی میگوید, نویسنده : nelii1 بازدید : 144 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

بی هوا دلم میخواد  ذکر بگویم بی هیچ تصمیم و اختیاری لبم میچرخد به  " لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم"  قلبم سرد است... باز میخوانم "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " فکر میکنم نفسم جان ندارد ایمان ندارد قدرت ندارد باز میخوانم "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " دلم میگیرد "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " میگویم من قدرت ندارم تو که قدرت داری ... "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " من ایمان ندارم درست  , اما تو که قدرتت بسته به ایمان من نیس "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" بیا و بازهم با فضلت تا کن نه به عدل ای ارحم الراحمین "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" اشک میچرخد توی چشمانم خودت لبم را از بین این همه ذکر به "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم" چرخاندی ... به دلم انداختی که صدایت کنم ... اگر میخواستی ردم کنی که لبم را به ذکرت نمیچرخاندی .... "لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم " ..... یادم می افتد " وقتی کاری را به خدا میسپارید آن کار اتجام میشود نه وقتی که شما میخواهید , بلکه وقتی که خدا میخواهد . وقتی کاری را به خدا می سپارید  آن کا زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : بخوان مرا,بخوان مرا تا اجابت کنم تورا,بخوان مرا به نام عشق, نویسنده : nelii1 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

مامان نشسته است روی تخت من . بین انبوهی از وسایل روی هم انباشته شده. با تومانینه ی غمناکی لباس های روی تخت را دانه دانه تا میزد . گاهی از بینشان لباسی برمیدارد و نشانم میدهد و میپرسد:اینو میبری؟ نگاه میکنم به لباس به صورت غمگین مادرم که حالا بعد 24سال دخترش را راهی میکند خانه ایی دیگر ....جایی دور تر .... هر صبح دیگر منی نیست که منتظرش بماند برای خوردن صبحانه ی دونفری و حرف های دوتایی سر میز و برنامه ریزی روزانه و خنده ها و شوخی های کله سحر .... دلم میگیرد فکر میکنم به روزهای اول و میگویم حتما  که من  زود به زود سر میزنم، مامان زود به زود می آید خانه ی ما ...برادر جان هم ،آقای پدر هم...بعدتر عادت میکنیم به این شرایط حدید ،..عادی میشود ... انگار که از اول همین بوده ....زندگی همین است . همه همین طورند .... یک روزی بچه ها دانه به دانه اضافه میشوند و بعد دانه به دانه کم میشوند ....نگاه میکنم به اتاقم . مثل وقتهایست که میخواستیم اسباب کشی کنیم همه ی کمد ها را خالی میکردیم روی زمین دانه به دانه میچیدیم توی ساک ها و کاور ها و قوطی ها . اما حالا مامان هست بابا هست داداشی هست خانه هست . همه هست زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : من این روز را قدر نشناختم,این روزهای من,این روزهای من در کانادا, نویسنده : nelii1 بازدید : 177 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

صبح از لای پلک هایم میزند تو ...چشم هایم را چند بار فشار میدهم روی هم میچرخم به پهلو و با ابروهای درهم گره شده خیره میشوم به ساعت . ساعتی که باطریش رو به اتمام است و هر روز زمان زودتری را نشان میدهد سعی میکنم حساب و کتاب کنم و حدس بزنم الان چه وقت از صبح است هفت صبح میشود هشت و چند دقیقه . از جا بلند میشوم شانه هایم تیر میکشد تمام خستگی شب انگار تلنبار شده است روی شانه هایم .هزار سال طول کشید تا صبح شود آخخ که چقدر خسته تر از دیشبم . تمام خوابهای بی سر و ته دیشب رسوب کرده روی روحم انگار تمام شب را دویده ام پاهایم رمق ندارد بلند میشود خستگی از شانه هایم میدود تا پیشانی ام . پیشانی ام میشود تجمع درد ها ... کسی توی دلم رخت میشورد ....چرا حالا که جهیزیه را میچینیم باید حال دلم انقدر بلبشو باشد ؟ من امروز را  هزار جور توی ذهنم ساخته بودم حال امروز حالت هزار و یک ام هست که فکرش نکرده بودم ؟ زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : حال امروز من,حال امروزم,حال امروز من از آینه پیداست, نویسنده : nelii1 بازدید : 165 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

بسان روز های پاییز میماند نخستین روزهای متاهلی ... هر روز تجربه ایست پیش بینی نشده .... گاهی آنقدر خوشی میزند زیر دل آدم که گند میزند توی حال خوبش ... بگذریم از این روزهایی که چگونه گذشت ... رفتیم مشاوره با خنده اهنگ متن " همه چی آرومه ... کار خاصی نکرد نشست گوش داد و از آن حرف هایی بارمان کرد که خودمان بهتر بلدیم . گاهی آدم دلش میخواهد حرف هایش را به نفر سومی بزند اما حاشیه ی امنش بهم نخورد .بگذریم  حالا کم کم آفتاب از کنج ابرهای بدخلقی میزند بیرون دلم دلهره دارد دلم ترس دارد از تمام اتفاق های پیش بینی نشده .زخم سر دلمان خوب نشده اما پاندپیچی اش کرده ایم گذاشته ایم آرام شود  خدا کند دمل نبدد چرک نکند نرود تا مغز استخوان .... به قول خودم بهتراست  از قضیه بحران خاورمیانه نسازم و بزرگش نکنم  :)  خلاصه میگویم حال همه ی ما خوب است اما تو اعتماد نکن ! خانه ی مان را چیدیم هنوز کم و کسری هایی دارد اما من دوستش دارم امروز اخرین روز نامزدیست فردا شب همه چیز تمام و همه چیز شروع میشود اکنون در من زنیست در آستانه ی فصلی نو ... . . . پ ن : وسایلم را که جمع میکردم دفترچه یاد داشت قدیمی ام را پیدا زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : اکنون منم در انتظار تو,اکنون منم حیران,اکنون منم زنی تنها, نویسنده : nelii1 بازدید : 171 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

خیسی دستانم را با حوله ی  پیشبند گلدارم میگیرم . آب کتری خیلی وقت است جوش آمده . از توی آشپزخانه خم میشوم تا توی پذیرایی و سعی میکنم از همان فاصله ساعت را بخوانم اما اخیرا چشمانم ضعیف تر از آن شده که بتوانم از این فاصله عقربه ها را بخوانم  . چند قدم جلو تر میروم هنوز از آشپزخانه بیرون نرفته ام که یاد ساعت روی صفحه ی اجاق گاز میوفتم . برمیگردم .ساعت 8 شب است . فکر میکنم عماد همین حالا هاست که برسد . چایی دم میکنم و میروم تا عماد نرسیده دستی به سر و صورتم بکشم . از وقتی رسیده بودم درگیر جارو کشیدن و گردگیری و حتی جا به جایی مبل ها بودم هرجا را که فکرش را میشد کرد تعمیرکار برق با دریل برای نصب چراغی, رد کردن سیم آنتی , چیزی , سوراخ کرده بود ... . مینشینم روی صندلی گرد مقابل دراور و خیره میشوم به " من " جدید در آینه . به یک هفته ایی که در زنانگی گذشت ...هنوز مثل سابق صبح ها ساعت 8 بیدار میشوم و هنوز مثل سابق هر روز درس میخوانم یا نقاشی میکشم یا حتی مینویسم ...." من"  همان من ِ سابق است  . تنها ساعت نهارم است که در بلاتکلیفی سپری میشود چون کسی نیست که ظهر ها ساعت نهارم را با آمدنش تنظیم کنم زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : همه چیز مثل اول است,همه چیز مثل قبلناست,همه چیز درباره مثلث برمودا, نویسنده : nelii1 بازدید : 180 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

یک روزهایی میشود آدم آنقدر حالش رو به راه است که خودش را وسط دغدغه هایش هم که شده مهمان یک میز شاد میکند . یک روزهایی هم مثل امروز آنقدر سرش شلوغ میشود  که اگر بتواند لقمه ایی بخورد هنر کرده است . اگر از من میپرسید من هر دو روز را دوست دارم . هر روزی که تویش زندگی باشد دوست دارم . این روزهایی را دوست دارم که سرم غرق درس میشود موهایم میریزد روی صورتم و گردنم درد میکند از خم کردن ,  کمرم از روی  صندلی نشستن , چشمانم از به مانیتور خیره شدن ... که عماد برسد موهایم را جمع کند خم شود بیخ گوشم را ببوسد و من حس کنم چقدر حالم خوب تر است .... من این روزهای عادی را دوست دارم روزهایی که حالمان رو به راه است روزهای بدو بدو زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : این روزهای متاهلی, نویسنده : nelii1 بازدید : 183 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:06

زندگی متاهلی آدم را بیش از آنچه که هست مسئولیت پذیر میکند ! +اینجا همچنان همه چیز آرام است فقط کمی .... شنبه را تا عصر من نبودم یکشنبه را عماد رفت ماموریت و دوشنبه عصر برگشت . خسته بود . سه شنبه صبح رفت ماموریت و گفت چهارشنبه صبح برمیگردد . کلیه اش درد گرفت و کل روز چهارشنبه را توی  صف سونوگرافی اورژانسی بود! من تا عصر دانشگاه بود و بعد دوتایی توی صف مطب بودیم تا 9 شب . امروز را من دانشگاه بودم و او فردا میرود اهواز !! کنجه دلم دلشوره دارد دلشوره ی الکترونیک 2 را که شده غول و کابوس چنبره زده روی خوابهایم کنج دلم دلتنگی دارد برای عماد که نبود که نیست ... وابستگی بد است که وقتی او  نیس چیزی کم دارید ... از این اخرین ترم های دانشجویی متنفرم :((( زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 151 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 18:05